وبلاگ سرات راست

پاسخ های شیعه به شبهه های اهل سنت، وهابی ها و سلفی ها

۴۷ مطلب با موضوع «پاسخ به شبهات» ثبت شده است

چرا شیعه منکر ختم نبوت است؟

جواب: 

یکی از ارکان اعتقادی پیروان ادیان الهی اعتقاد به نبوت است[1] که بشر از بدو خلقت همواره از این نعمت بهره‌مند بوده‌است، تا اینکه پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه وآله) به عنوان آخرین سفیر و فرستاده الهی مأمور ابلاغ پیام آسمانی قرآن گردید و دین اسلام را به عنوان جامع‌ترین و کامل‌ترین برنامه هدایت و تأمین کننده سعادت بشر در تمام اعصار و دورانها به ارمغان  آورد. و هرکس با اقرار به وحدانیت خداوند سبحان و رسالت آن حضرت، پیرو دین و شریعت او شمرده می‌شود و به فتوای همه فرق اسلامی مسلمان محسوب می‌گردد.[2] اقرار به رسالت نبی مکرم اسلام (صلی الله علیه وآله) عین اعتراف به خاتمیّت رسالت آن حضرت می‌باشد؛ زیرا اقرار و اعتراف به  نبوت پیامبر عظیم الشأن اسلام (صلی الله علیه وآله) به معنای پذیرفتن آیین و شریعتی است که از جانب خداوند به وسیله آن حضرت وارد شده‌است و یکی از مسلمات شریعت اسلام اعتقاد و التزام به خاتمیت رسالت پیامبر گرامی (صلی الله علیه وآله) است که قرآن به صراحت پیامبر گرامی اسلام را به عنوان خاتم الانبیا معرفی کرده‌است: «ما کان ابا احد من رجالکم ولکن رسول الله وخاتم النبیین و کان الله بکل شی علیماً»[3]. 

پس هر کس دین اسلام را پذیرفته، خاتمیّت نبوت و مسدود شدن باب رسالت را نیز معتقد گشته است؛ زیرا اعتقاد به اسلام مستلزم پذیرش ختم نبوت است، و بدون پذیرش ختم نبوت، اسلام محقق نخواهد شد. 

بنا بر این، شیعه با اقرار و اعتقاد و التزام به شهادتین مسلمان بودن خود را اثبات می کند و پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه وآله) را به عنوان خاتم الانبیا، دین او را خاتم الادیان و کتابش را نیز ناسخ همه کتب آسمانی می داند و مانند سایر مسلمانان خود را پیرو آیین و شریعت جهانی اسلام و مکلّف به انجام فرائض آن دین می‌داند و به مسلمانی خویش افتخار می‌نماید. البته نه تنها شیعه خود را مسلمان و مکلّف می داند، بلکه سایر فرق اسلامی نیز شیعه را مسلمان دانسته و پیروی و عمل بر طبق فتوای شیعه را جایز دانسته‌اند و شیخ محمود شلتوت رئیس دانشگاه الازهرا فتوا داد که اگر چنانچه پیروان یکی از مذاهب اربعه اهل سنت، شیعه شده و به فقه شیعه عمل نمایند، عمل آنها مجزی است و همانند آن است که مالکی از فقه حنفی متابعت نماید و یا بالعکس.[4] 

یکی از اعتقادات شیعه آن است که برای اجرای دستورات اسلام در جامعه پس از پیامبر (صلی الله علیه وآله) نیاز به رهبری است که باید به وسیله شخص پیامبر (صلی الله علیه وآله) به مردم معرفی شده باشد. در اینجا به پاره‌ای از سخنان گهربار پیامبر گرامی اسلام که علی  (علیه السّلام)  را امام،‌رهبر و جانشین پس از خود معرفی می‌کند، اشاره می کنیم: 

پیامبر گرامی اسلام در حدیثی خطاب به علی بن ابیطالب  (علیه السّلام)  می فرماید: انت منی منزلة هارون من موسی الّا انّه لا نبّی بعدی، [5]جایگاه تو ـ یا علی ـ نسبت به من مانند جایگاه هارون نسبت به موسی است، یعنی همان گونه که هارون وصّی و جانشین حضرت موسی بود، تو نیز جانشین من هستی، با این تفاوت که پس از من پیامبری نخواهد آمد». 

نیز در جریان غدیر خم که پیامبر (صلی الله علیه وآله) علی  (علیه السّلام)  را به عنوان جانشین خویش معرفی نمود، فرمودند: «الا فلیبلّغ شاهدکم غائبکم لا نبی بعدی»[6] پیامبر پس از آنکه حضرت علی  (علیه السّلام)  را در حضور مردم به جانشینی منصوب کرد، فرمودند که شاهدان به غایبان ابلاغ کنند که پس از من پیامبری نخواهد آمد. پیامبر (صلی الله علیه وآله) در حالی که جانشین خود را معرفی نمود، ختم نبوت را نیز گوشزد کرده، تا کسی تصور نکند که باب نبوت همچنان باز است. 

شیعه همچنان که صدر جمله را معتقد است، به مفاد ذیل جمله نیز که ختم نبوت است، معتقد است و پیامبر را خاتم پیامبران الهی می داند و علمای شیعه همواره بر ختم نبوت تأکید داشته و در کتب خویش ختم نبوت را یکی از ضروریات دین اسلام شمرده و منکر ختم نبوت را کافر دانسته‌اند و بسیاری از علمای شیعه دربارة ختم نبوت کتاب مستقل نوشته‌اند. 

امام صادق  (علیه السّلام)  می فرماید:‌«ان الله ختم نبیّکم النبیّین فلا نبّی بعده ابداً؛ [7] خداوند سبحان به وسیلة نبی شماـ پیامبر اسلام ـ‌سلسله نبوت را ختم نمود و تا ابد پیامبری بعد از آن حضرت نمی آید و به وسیلة‌ کتاب شما یعنی قرآن مجید باب نزول کتاب آسمانی را نیز بست و پس از قرآن تا ابد،‌کتاب وَحیانی نخواهد آمد. 

نتیجه آنکه: امامان معصوم  (علیه السّلام)  همواره به ختم نبوت تأکید داشته‌اند و علمای شیعه نیز به پیروی از آنان مبلّغ ختم نبوت بوده و منکر آن را کافر دانسته‌اند . همچنین اعتقادات شیعه مورد احترام سایر مسلمانان بوده،‌تا جایی که علمای اهل سنت شیعه شدن و عمل به فتوای علمای شیعه را جایز دانسته‌اند. 

«والسّلام» 


--------------------------------------------------------------------------------

 

[1] ـ طباطبائی محمدحسین، المیزان، 2/142. 

[2] ـ طباطبائی محمدحسین، المیزان، 1/302. 

[3] ـ احزاب/40. 

[4] ـ مجله رساله الاسلام،‌شماره 11، ص228. 

[5] ـ ابن هشام ، السیره النبویه ،‌2/519 و 520. 

3ـ طبرسی، احتجاج ، ج 1،ص71 الی 84 . 

[7] ـ فیض کاشانی ،‌الوافی،‌1/144

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

پیامبر وصیّت در مورد خلافت بعد از خودشان نکرده است و شیعه هیچ دلیلی بر آن ندارد. آیا پیامبر(ص) شخص خاصی را برای این امر تعیین کرده‌اند، به چه دلیل؟ و در صورت انتخاب، این شخص چه کسی بوده است؟

جواب اجمالی:

دلائل بسیاری در دست است که پیامبر اکرم (ص) حضرت علی (ع) را به عنوان جانشین و خلیفة بلافصل بعد از خود معرّفی نموده است. و از آن جمله می‌توان به حدیث «الانذار فی یوم الدار» و حدیث «ثقلین» و حدیث «منزلت» و اشاره نمود.

جواب تفصیلی:

وصیّت نمودن پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)‌ در مورد خلافت امیرالمؤمنین ( علیه السلام)‌ از موضوعات واضحه واز مسلمات است و بزرگان شیعه و اهل سنت معتبر آن را به طرق مختلف نقل کرده‌اند که پیامبر (ص) از اوایل بعثت تا آخرین روزهای عمر در مکان  و زمان های متفاوت، علی ابن ابی طالب (ع) را به عنوان جانشین  و امام بعد از خود معرفی و سفارش نموده است. اینک به چند نمونه از کلام اهل سنت در این خصوص اشاره می‌کنیم.

 

1ـ حدیث «الإنذار فی یوم الدار»: ابن جریر طبری در تاریخ خود از ابن عباس می‌نویسد که علی ابن ابی طالب گفت: وقتی این آیه بر پیامبر (ص) نازل شد که «وانذر عشیرتک الأقربین»[1] پیامبر (ص) مرا خواند و گفت: حدود چهل نفر از خویشاوندان مرا برای خوردن طعام دعوت کن، و من چنین کردم و حمزه و عباس و ابولهب و را دعوت کردم. سپس   پیامبر (ص) در میان این جمع دستور الهی را که جبرئیل بر آن حضرت آورده بود، اجرا نمود و به ایشان گفت: ای فرزندان عبدالمطلب، خداوند مرا فرموده، شما را به سوی او دعوت کنم، و رسالت خویش را از خویشان خود آغاز نمایم، پس هر کس از شما بر این امر مرا یاری کند، برادر و وصی و جانشین من در میان شماست هیچ کس از ایشان به پیامبر (ص) پاسخی نداد و از ترس به او پشت کردند. در این حال من که جوان ‌ترین آنها بودم گفتم: من ای نبی خدا تو را در انجام رسالت یاری می‌کنم، پس دست مرا گرفت و گفت:« ان هذا اخی و وصیی و خلیفتی فیکم، فاسمعوا له و أطیعوا، قال علی بن ابی طالب: فقام القوم یضحکون و یقولون لأبی طالب: قد أمرک أن تسمع لابنک وتطیع» [2] یعنی این برادر و جانشین من است در میان شما پس سخنان او را بشنوید و او را اطاعت کنید، پس همه ایستادند و در حالیکه می‌خندیدند، به ابی طالب می‌گفتند: تو را امر کرد که سخنان پسرت را گوش کنی و اطاعت کنی.

 

2ـ هیثمی در مجمع الزوائد می‌آورد، عن عبد الله بن مسعود، قال: «استتبعنی رسول الله (ص) لیلة الجن فانطلقت معه حتی بلغنا أعلی مکة فخطّ لی خطاً (وساق الحدیث الی ان قال) قال: - ای النبی (ص) - انی وعدت أن یومن بی الجن والإنس، فاما الأنس فقد آمنت بی، واما الجن فقد رأیت، قال: وما أظن أجلی إلا قد اقترب، قلت: یا رسول الله الا تستخلف أبابکر؟ فأعرض عنی فرأیت أنه لم یوافقه، فقلت : یا رسول الله ألا تستخلف عمر؟ فأعرض عنی فرأیت أنه لم یوافقه، فقلت یا رسول الله ألا تستخلف علیاً؟ قال: ذاک والذی لا اله الا هو إن بایعتموه وأطعتموه أدخلکم الجنة اکتعین. قال رواه الطبرانی» [3] یعنی عبد الله بن مسعود می‌گوید: پیامبر(ص)  مرا دعوت کرد تا به دنبال او بروم.. پس من به دنبال او روان شدم تا این ‌که به مرتفع‌ ترین مکان رسیدم، پس برای من نوشته‌ای را مرقوم فرمود. تا اینجا که می‌گوید، پیامبر (ص) فرمود: همانا به من وعده داده شده‌ که تمام جن و انس به من ایمان آوردند، پس انسان ‌ها به من ایمان آوردند امّا جن همانا ریاکارانه عمل کرد و گمان می‌کنم آشکارتر از این باشد مگر این ‌که وعدة داده شده نزدیک است. گفتم: ای رسول خدا آیا جانشین خود ابابکر برمی‌گزینی؟ پس از من روی گرداند که فهمیدم با این امر موافق نمی‌باشد. (و مرگ من فرا رسیده باشد) گفتم: ای رسول خدا آیا جانشین خود را عمر انتخاب می‌کنی؟ پس از من روی گرداند که فهمیدم با این امر موافق نمی باشد. من گفتم: ای رسول خدا آیا جانشین خود را علی برمی‌گزینی؟ فرمود اوست و قسم به آن کسی که جز او خدایی نیست و اگر با او بیعت نمایید و اطاعتش کنید، همگی شما را به بهشت داخل می‌کند.

 

3ـ احمد بن حنبل در مسند خود از جابر بن سمره به سند خویش چنین نقل می‌کند: «قال رسول الله (ص) : لا یزال الدین قائماً حتی یکون اثنا عشر خلیفة من قریش» [4] یعنی پیوسته دین پایدار است تا اینکه دوازده خلیفه از قریش بیایند. که این روایت سندی محکم و قوی است بر حقانیت مذهب شیعة اثنی عشری که اولین ایشان علی ابن ابی طالب و آخرین آنها مهدی است. ودلیل بر بطلان دیگر مذاهب، زیرا این روایت بر آنچه که اهل عامه به آن معتقد است در خلفای راشدین چهارگانه یا پنج گانه به انضمام حسن بن علی (ع)، قابل انطباق نیست، چرا که آنها تعدادشان کمتر است یا خلافت غیر از این‌ها از بنی امیه یا بنی العباس هم با این روایت سازگاری ندارد، چرا که آنها تعدادشان بیشتر است و همینطور مذاهب دیگر مثل اسماعیلیه، فطحیه و زیدیه.

 

4ـ هیثمی در مجمع الزوائد خود از سلمان روایت می‌کند که سلمان گفت: «یا رسول الله إن لکل نبی وصیا فمن وصیک؟ فسکت عنی فلما کان بعد رأنی فقال: یا سلمان فأسرعت الیه، وقلت لبیک، قال: تعلم من وصی موسی؟ قلت: نعم، یوشع بن نون، قال: لم؟ قلت: لانه کان اعلمهم یومئذ (قال) فان وصی وموضع سری وخیر من أترک بعدی وینجز عدتی ویقضی دینی علی بن ابی طالب [5] (قال) رواه الطبرانی».

 

پیامبر (ص) در جواب سلمان که پرسید: «همة پیامبران وصی داشتند پس چه کسی وصی شما می‌باشد؟» پاسخ داد: آیا وصی موسی را می‌شناسی؟ گفتم: بله، یوشع بن‌نون است. پیامبر (ص) فرمود: برای چه او وصی موسی بود؟ گفتم: برای اینکه او اعلم ایشان در این هنگام بود. پیامبر (ص) فرمود: پس همانا من وصی وموضع اسرار من و بهترین کسی که بعد از من باقی می‌ماند و خواسته‌های مرا برآورده می‌کند ودین مرا برپا می‌دارد، علی ابن ابی طالب است، هیثمی می‌گوید: این روایت را طبرانی هم نقل کرده است.

 

5ـ حدیث منزلت: این روایت متواتراً نقل شده است که پیامبر (ص) زمانی که به قصد غزوات مدینه ومرکز حکومتی مسلمین را ترک می‌فرمود، علی (ع) را به عنوان جانشین در مدینه قرار می دادند. در این خصوص صحیح بخاری در کتاب بدء الخلق در باب غزوة تبوک به سند خود از مصعب بن سعد روایت می‌کند: «أن رسول الله (ص) خرج الی تبوک واستخلف علیاً (ع) فقال: أتخلفنی فی الصبیان والنساء ؟ قال: الا ترضی ان تکون منی بمنزلة هارون من موسی إلا أنه لا نبی بعدی»[6] ترجمه: همانا پیامبر (ص) خارج شد از مدینه برای شرکت در غزوة تبوک وعلی (ع)  را به عنوان جانشین تعیین نمود، پس فرمود: آیا جانشین من در مدینه برای بچه‌ها وزنان می‌شوی؟ آیا رضایت می‌دهی که تو برای من به منزله هارون برای موسی (ع)  باشی که هنگام خروج موسی، برادرش هارون جانشین وی بود. با این تفاوت که بعد از موسی پیامبران دیگر می‌امدند ولی بعد از من پیامبری نخواهد آمد و تو وصی آخرین پیامبر هستی؟

 

6ـ صحیح ترمذی هم این حدیث (منزلت) را به دو طریق نقل می‌کند، یکی از طریق سعید بن المسیب عن سعد أبی وقاص و دیگری از جابر بن عبدالله که پیامبر (ص)  به علی (ع)  فرمود: «أنت منی بمنزلة هارون من موسی الا لا نبی بعدی».[7]

 

7ـ حدیث ثقلین: این حدیث از قویترین ادله بر جانشینی علی ابن ابی طالب (ع)  است، و در تواتر آن بین علمای شیعه و علمای اهل سنت اجماع وجود دارد.

 

صحیح مسلم در کتاب فضائل الصحابه در باب فضائل علی ابن ابی طالب (ع) به سند خود از یزید بن حیان روایت می‌کند، که من وحصین بن سبره وعمر بن مسلم نزد زید ابن ارقم رفتیم، پس حصین به او گفت: همانا ای زید تو پیامبر (ص)  را بسیار دیده‌ای و حدیثش را شنیده‌ای و در غزوات همراه او شرکت داشتی وپشت سر او نماز خوانده‌ای، برای ما بگو که از پیامبر (ص) چه شنیدی؟ پس زید گفت: روزی که از مکّه برمی‌گشتیم در محلی به نام خم بین مکّه و مدینه در حالی که خطبه می‌خواند و حمد و ثنا بر خداوند می‌نمود و موعظه می‌کرد، فرمود:

 

«الا ایها الناس، فانما انا بشر یوشک آن یاتی رسول ربی فاجیب وانی تارک فیکم الثقلین، أولهما کتاب الله فیه الهدی والنور، فخذوا بکتاب الله واستمسکوا به، فحث علی کتاب الله ورغب فیه؛ ثم قال: واهل بیتی أذکرکم الله فی اهل بیتی، اذکرکم الله فی اهل بیتی، اذکرکم الله فی اهل بیتی فقال له حصین: ومن أهل بیته یازید؟ الیس نساؤه من اهل بیته؟ قال: نساؤه من اهل بیته ولکن اهل بیته منحرم الصدقة بعده، قال: ومن هم؟ قال: وهم آل علی وآل عقیل وآل جعفر وآل عباس، قال: کل هؤلاء حرم الصدقة؟ قال نعم.» [8] ترجمه: «ای مردم آگاه باشید، بدرستی که من انسانی هسنم که گمان می‌رود که مرگم نزدیک باشد پس باید فرستادة پروردگار را اجابت کرد و همانا من در میان شما دو شیء گران بها باقی می‌گذارم، اول از آن دو کتاب خداست که در آن هدایت و نور می‌باشد، پس بگیرید کتاب خدا را و به آن تمسک جویید؛ زید می‌گوید: پس پیامبر (ص) برانگیخت (مردم را) به سوی کتاب خدا و آنها به سوی آن دعوت نمود؛ سپس فرمود: و دیگری اهل بیت من است که تذکر می‌دهم و یادآوری می‌کنم خدا را به شما در مورد اهل بیت خود، (این جمله را سه مرتبه تکرار فرمود). پس حصین از زید پرسید: اهل بیت پیامبر (ص) چه کسانی هستند؟ آیا زنان پیامبر هم از اهل بیت او محسوب می‌شوند؟ گفت: زنان او از اهل بیت او محسوب می‌شوند، اما اهل بیت او کسانی هستند که بعد از او صدقه بر آنان حرام می‌باشد. حصین پرسید: ایشان چه کسانی هستند؟ زید گفت: آنان آل علی و آل عقیل و آل جعفر و آل عباس می‌باشند. حصین پرسید: صدقه بر تمام اینان حرام است؟ زید گفت: بله».

 

ابن حجر هیثمی در کتاب الصواعق المحرقة همین مضامین را از پیامبر (ص) می‌آورد که در مرضی که منجر به فوت آن حضرت شده است، آنجا فرموده است [9].

 

در مورد سند این حدیث: باید گفت این حدیث را بزرگان صحابه پیامبر (ص) روایت کرده‌اند مثل: علی (ع) ، ابی‌ذر، جابر بن عبد الله انصاری، وزید بن أرقم، وأبی سعید الخدری وزید بن ثابت وحذیفه بن اسید الغفاری و؛ که مناوی در فیض القدیر [10] و ابن حجر هیثمی در الصواعق المحرقه [11] ، بیشتر از بیست طریق برای این روایت نقل کرده‌اند که این خود دلیلی است بر تواتر آن.

 

اما در مورد دلالت این حدیث: با رعایت قرائن قطعی و شواهد آشکار که در متن روایت پیچیده شده است، می‌توان این روایت را در اعلی مراتب قوّت دانست؛ قرائنی مثل: «انما انا بشر یوشک ان یأتی رسول ربی فاجیب» و «انّی تارک فیکم الثقلین او خلیفتین [12] او فانظروا کیف تخلفونی فیهما[13] او کیف تخلفونی فیکم الثقلین» یا قول پیامبر  (ص) : «ولا تقدموهما فتهلکوا ولا تعلموهما فهم اعلم منکم» [14]  دلالت بر این دارند که پیامبر (ص) ، کتاب و اهل بیت را جانشین خود قرار داده وامّت را ترک کرده و رحلت نموده است، پس همانا افضل واعلم از اهل بیت پیامبر (ص) علی (ع) می‌باشد.

 

ابن‌حجرهیثمی که کتابی در ردّ شیعه نوشته است به نام «الصواعق المحرقة علی البدع والزندقة‌ ـ یعنی بهم الشیعة ـ» در مورد این حدیث اینگونه می‌آورد که: «تنبیه؛ سمی رسول الله (ص) القرآن وعترته، ثقلین لان الثقل کل نفیس وخطیر مصون، وهذان کذلک اذ کل منهما معدن للعلوم الدینیة والاسرار والحکم العلیة‌ والاحکام الشرعیة ولذا حث رسول الله (ص) علی الاقتداء والتمسک بهم والتعلم منهم وقال: الحمد لله الذی جعل فینا الحکمة اهل البیت.» [15].

 

یعنی: رسول خدا (ص) قرآن وعترت خود را ثقلین نامید: برای اینکه هر شی نفیس و گرانبها و بزرگ مصون ودر امان است، واین دو (قرآن وعرت) هم این چنین هستند؛ برای اینکه هر کدام از آنها معدن علوم دین و اسرار و حکمت های الهی و احکام شرعی هستند و به همین خاطر پیامبر (ص) بر پیروی و تمسک وآموختن از آنها دستور فرمود و تحریک نمود؛ و فرمود: حمد مخصوص خدایی است که در ما اهل بیت حکمت را قرار داد.

 

نهایت اینکه این ادّله، گوشه‌ای از دلایل خلافت و جانشینی بلا فصل امام علی (ع) می ‌باشد و همه مورد تأیید علمای اهل سنت است، کما اینکه مکرر در بحث معتبر آن، نقل شده است.

 

 «والسّلام»

 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

[1] - سورة شعراء، آیة 214.

 

[2] - تاریخ طبری، مطبعة الاستقامه بالقاهره، 1357 هـ . ق، ج 2، ص 62. ومتقی هندی، کنز العمال، مطبعة دائرة المعارف النظامیه 1312 هـ . ق، بحیدر آباد دکن، ج 6، ص 392.

 

[3] - هیثمی، مجمع الزوائد، مکتبه قدسی، طبع سنه 1352، ج 8، ص 314.

 

[4] - مسند احمد بن حنبل، مطبعة میمنیة مصر، سنه 1313 ه ق، ج 5، ص 86، وص 92، وحافظ ابونعیم، حلیه الاولیاء مطبعة سعادت مصر، سنه 1350، ج 4، ص 333.

 

[5] - هیثمی، مجمع الزوائد، همان کتاب، ج 9، ص 113، ابن حجر عسقلانی، تهذیب التهذیب، مطبعة مجلس دائره المعارف النظامیه حیدر آباد دکن، سنة 1325، ج 3، ص 106، متقی هندی، کنز العمال، مطبعة مجلس دائره المعارف النظامیه حیدر آباد دکن. سنة 1312، ج 6، ص 154.

 

[6] - صحیح مسلم، مطبعه بولاق سنه 1290، کتاب فضائل الصحابه، باب فضائل علی علیه السلام، مسند ابی داود، مطبعة الکستلیه سنه 1280ه، ج 1، ص 29، ابونعیم، حلیه الأولیاء، همان کتاب، ج 7، ص 195 و196، به دو طرق بسیار، مسند احمد حنبل، همان کتاب، ج 1، ص 182، خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، مطبعه سعادت سنه 1349 ه، مصر، ج 11، ص 432، نسائی، خصائص علی ابن ابی طالب علیه السلام، مطبعة التقدم العلمیه مصر ص 16،

 

[7] - صحیح ترمزی، مطبعه بولاق، سنه 1292، ج 2، ص 301، ومسند ابی داود، همان، ج 1، ص 29 ومسند احمد حنبل، همان، ج 1، ص 179، وج 3، ص 338،

 

[8] - مسند احمد حنبل، همان، ج 4، ص 366، سنن بیهقی، مطبعة مجلس دائره المعارف النظامیه حیدرآباد دکن، سنه 1321، ج 2، ص 148، وج 7، ص 30، وسنن الدارمی مطبعه الاعتدال سنه 1349 دمشق، ج 2، ص 431، ومتقی هندی، کنز العمال، همان، ج 1، ص 45، وج 7، ص 102، والطحاوی، مشکل الاثار، مطبعة مجلس دائره المعارف النظامیه حیدرآباد دکن، سنه 1333 ه، ج 4، ص 368،

 

[9]- ابن حجر هیثمی الصواعق المحرقة، مطبعة میمنیه مصر، سنة 1312، ص 75.

 

[10]- المناوی فیض القدیر، مطبعه المصطفی مصر، سنه 1356 هـ، ج 3 ، ص 14.

 

[11]- ابن حجر هیثمی، مطبعه میمنیه مصر، سنه 1312، ص 136.

 

[12]- مسند احمد بن حنبل، همان، ج 5، ص 181.

 

[13]- حاکم، مستدرک الصحیحین، مطبعة مجلس دائرة المعارف النظامیة حیدر آباد دکن، سنه 1324، ج 3، ص 109.

 

[14]- متقی هندی، کنز العمال، همان، ج 1، ص 47.

 

[15]- هیثمی الصواعق المحرقه، همان، ص 90.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

واقعیت این است که معراج پیامبر اسلام در لیلة الاسراء، معراج روحانى بود نه جسمانى، و جسمانى بودن معراج پیامبر اسلام علاوه بر اینکه دلیلى بر آن نداریم، محال عقلى نیز مى باشد

جواب اجمالى:

 

اگر مراد از محال بودن، محال ذاتى باشد، مسئله بالا بردن حضرت عیسى(ع) به سوى آسمان، معاد جسمانى است. و همچنین معراج هایى که در امت هاى پیشین بوده، نشانه امکان ذاتى آن است، و اگر مراد، محال وقوعى است، گذشته از آیات قرآنى، روایات متواتره، تأیید گروههاى زیادى از مسلمین، و راویانى چون ابن عباس، و...، دلیل وقوع معراج جسمانى است، و فوائد عظیمى هم بر آن مترتب بوده است. پس هم دلیل داریم; و هم محال نیست.

 

جواب تفصیلى

 

براى روشن شدن پاسخ این شبهه، نکاتى را تحت عنوان مقدمه بیان مى داریم.

 

1ـ معناى معراج: عروج به معناى بالا رفتن است. به شبى که دعا بالا رود لیلة المعراج گویند.([1]) و نیز حرکت (با جسم) در زمین و بر روى زمین را گویند،([2]) و اسار و اسراء به معناى راندن است، یا سیر در شب را گویند([3])، و معناى روح و جسم هم روشن است، و راغب اصفهانى روح را به معناى نفس گرفته است.([4])

 

2ـ تاریخ معراج: در بین مورّخین اختلاف است بعضى آن را در سال دهم بعثت شب 27 رجب دانسته اند([5]).

 

3ـ معراج در امت هاى پیشین: عقیده به معراج کم و بیش در ادیان دیگر هم وجود دارد، از جمله در مورد حضرت عیسى در اناجیل «موجود و مورد قبول مسیحیان» مثل انجیل مرقس باب 6 و انجیل لوقا باب 24 و انجیل یوحنّا باب 21 مى خوانیم که عیسى پس از آنکه به دار آویخته وکشته و دفن شد، از میان مردگان برخاست و بعد از چهل روز زندگى در میان مردم به آسمان صعود نمود و با روح و جسم به معراج همیشگى رفت، و از بعضى از روایات استفاده مى شود که بعضى از پیامبران پیشین نیز داراى معراج بوده اند.([6])

 

4ـ اقسام محال: همچنان که ممکن اقسامى دارد در مقابل آن محال هم اقسامى دارد:

 

محال یا ذاتى است یا وقوعى، محال ذاتى آن است که ذاتاً چیزى ممکن نباشد مثل جمع نقیضین و ضدین، و محال وقوعى آن است که در وقوع آن فائده اى نباشد، و از حکیم آن کار واقع نشدنى باشد.([7])

 

بعد از این مقدمات براى صحت و سقم ادّعاى فوق ابتدا مسئله معراج را از دیدگاه و منظر قرآن و روایات به صورت گذرا بررسى و مورد دقت قرار مى دهیم، آنگاه باید دید که معراج محال عقلى است یا نه.

 

الف) معراج در قرآن: در دو سوره قرآن مسئله معراج مطرح شده است.

 

اول) سوره اسراء چنان که مى فرماید: «سبحان الذى اسراى بعبده لیلاً من المسجد الحرام» پاک و منزه است خدایى که بنده اش را در یک شب از مسجد الحرام به مسجد الاقصى که گرداگردش را پربرکت ساختیم برد، تا آیات خود را به او نشان دهیم، او شنوا وبینا است.([8])

 

کلمه "عبد" نشان مى دهد([9])، که این سفر در بیدارى و این سیر، جسمانى بوده است، چون وقتى گفته مى شود فلان شخص را به فلان نقطه بردم یعنى خودش را با همان جسم و روح، نه اینکه در عالم خواب و خیال برده مگر قرینه اى برخلاف باشد، و چنین سیرى، از مسجدالحرام تا بیت المقدس (حدود یکصد فرسخ) در صورتى یک ارزش و معجزه حساب مى شود که با جسم بوده باشد.

 

دوم) سوره ى نجم، چنان که خداوند مى فرماید: «و بار دیگر او را مشاهده کرد نزد سدرة المنتهى که جنّة المأوى در آنجا است، در آن هنگام که چیزى، (نور خیره کننده اى) سدرة المنتهى را پوشانده بود و چشم او هرگز منحرف نشد و طغیان ننمود، او پاره اى از آیات و نشانه هاى بزرگ پروردگارش را مشاهده کرد»([10]) این آیات که به گفته اکثر مفسران از معراج سخن مى گویند([11]) بخوبى نشان مى دهد که این حادثه در بیدارى و به صورت جسمانى بوده است. مخصوصاً جمله «ما زاغ البصر و ما طغى»([12]) چشم پیامبر (صلى الله علیه وآله) دچار خطا و انحراف و طغیان نشد، ظاهرش چشم ظاهرى و جسمانى است چنان که زمخشرى مى گوید: پیامبر (صلى الله علیه وآله)دو بار جبرئیل را به صورت واقعى دید، یک بار در زمین و بار دیگر در آسمان.([13])

 

ب) روایات: روایات زیادى درباره معراج داریم که بسیارى از علماى اسلام، تواتر یا شهرت آن را تصدیق کرده اند،([14]) که براى نمونه به دو روایت مختصر، از طریق فریقین اشاره مى شود:

 

اول) امام باقر (علیه السلام)در ضمن روایتى که طولانى است فرمود: «و لکنّه اسرى به... و اشار بیده الى السماء» و لکن پیامبر را از مسجدالحرام تا آسمان ها سیر داد.([15])

 

دوم) زمخشرى حدیثى را نقل نموده است که در قسمتى از آن چنین آمده است: «و قد عرج به الى السماء فى تلک الیلة... و انه لقى الانبیاء و بلغ البیت المأمور و سدرة المنتهى» در حالى که سیر داده شده بود بسوى آسمان در این شب و عجائب آسمان به او نشان داده شده، و انبیاء را ملاقات نموده بود و تا بیت المأمور و سدرة النتهى سیر نمود.([16])در این حدیث "عرج به" به معراج جسمانى اشاره دارد، از اینجا معلوم مى شود روایتى که فقط دلالت بر معراج روحانى دارد، چون مخالف ظاهر قرآن مى باشد، قابل اعتماد نیست. حال باید بررسى کرد که آیا مراد از محال عقلى بودن، محال ذاتى است؟ که خلاف ظاهر قرآن و روایات متواتره است که خبر از وقوع آن مى دهند، که بالاتر از امکان ذاتى است، و همچنین وقوع معراج جسمانى درامت هاى گذشته مؤید امکان ذاتى آن مى باشد، چنان که در مقدمه ذکر شد، بر فرض، که کسى بگوید کتاب هاى ادیان قبلى تحریف شده اند، صریح قرآن این است که خداوند حضرت عیسى را به آسمان برد «بل رفع اللّه الیه» و مفسرین اهل سنت از جمله زمخشرى([17]) این را قبول دارند، این مسئله امکان ذاتى قضیه را به اثبات مى رساند، و پرسشگر سؤال فوق را هم با این سؤال روبرو مى کند، که شما چگونه مسئله معاد جسمانى و بالا بردن عیسى را توجیح مى کنید؟ هر جوابى دادید، ما هم در معراج جسمانى همان جواب را مى دهیم.

 

و اگر مراد محال وقوعى باشد مى گوئیم گذشته از اخبار قرآن و روایات، خود انکار معراج توسط مشرکین در صدر اسلام، و به این بهانه پیامبر را کوبیدن و زیر سؤال بردن، به خوبى مى رساند، که این مسئله واقع شده است و به صورت جسمانى هم بوده است، چرا که آنها در مقابل خواب و مکاشفه، و معراج روحانى که این همه سر و صدا نمى کردند([18]) و مخالفت نشان نمى دادند، حتى بعضى از دانشمندان غربى هم به معراج جسمانى اعتراف دارند، چنان که گیدرگیو مى گوید: «محمد در سفر معراج به جایى رسید که صداى قلم را مى شنید... ولى او را نمى دید، زیرا هیچکس نمى تواند خدا را ببیند ولو پیغمبر باشد»([19]).

 

فوائد عظیمى هم بر آن مترتب بوده، زیرا خداوند مى خواسته فرشتگان و ساکنان آسمانش را با قدم گذاشتن پیامبر (صلى الله علیه وآله)در میان آنها احترام کند و نیز از شگفتى هاى عظمتش بر پیامبرش نشان دهد تا پس از بازگشت براى مردم بازگو کند، چنان که خود قرآن تصریح دارد «لنرید من آیاتنا»([20]). پس نتیجه این شد که مسئله معراج جسمانى از نظر عقلى غیر ممکن نیست، و با توجه به دلائل قرآنى و روایى، باید آنرا پذیرفت، چنان که امامى، زیدیه، و معتزله قبول دارند و ابن مسعود، و جابر و حذیفه و انس و عائشه و ام هانى نقل نموده اند.([21])

 

والسلام

 

 

 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

[1]ـ حسین راغب اصفهانى، المفردات (دفتر نشر الکتاب، دوم 1404 هـ) ص 329.

 

[2]ـ همان ص 247.

 

[3]ـ احمد سیاح، فرهنگ جامع (تهران: کتاب فروشى اسلام، 1354) ج 2 - 1، ص 690.

 

[4]ـ المفردات (پیشین) ص 205.

 

[5]ـ آیة اللّه مکارم شیرازى. همکاران، تفسیر نمونه (تهران: دارالکتب الاسلامیة، نهم، 1370) ج 12، ص 14.

 

[6]ـ تفسیر نمونه (پیشین) ج 12، ص 15.

 

[7]ـ شیخ محمد رضا مظفر، بدایة المعارف الالهیة، شرح از محسن خرازى (قم: مؤسسه النشر الاسلامى، اول، 1366) ص 214.

 

[8]ـ سوره اسراء، 1.

 

[9]ـ تفسیر نمونه (پیشین) ج 12، ص 9.

 

[10]ـ نجم، 18 - 13.

 

[11]ـ تفسیر نمونه (پیشین) ج 12، ص 12، و ر،ک: محمود زمخشرى، الکشاف (بیرت: دارالکتاب العربى، سوم، 1407) ج 4، ص 419.

 

[12]ـ نجم، 17.

 

[13]ـ همان ص 419.

 

[14]ـ تفسیر نمونه (پیشین) ج 12، ص 12.

 

[15]ـ محسن فیض کاشانى، تفسیر صافى (بیروت: مؤسسّة الاعلمى مطبوعات) ج 3، ص 166 - 171.

 

[16]ـ الکشاف، (پیشین) ج 2، ص 647.

 

[17]ـ همان ج 1، ص 159.

 

[18]ـ ر،ک: الکشاف (پیشین) ج 2، ص 647. و ر،ک: تفسیر نمونه (پیشین) ج 12، ص 15.

 

[19]ـ تفسیر نمونه (پیشین) ج 2، ص 16، نقل از «محمد پیامبرى که از نو باید شناخت» ص 125.

 

[20]ـ اسراء، 1.

 

[21]ـ ر،ک: علامه محمد حسن طباطبائى، المیزان فى تفسیر القرآن (تهران: دارالکتب الاسلامیة، چهارم، 1362) ج 13، ص 31.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

ممکن‌ است‌ که‌ رسول‌ هم‌ خطا کند کما اینکه‌ در سورة‌ شریفة‌ عبس‌، وقتی‌ که‌ پیامبر (ص‌) در رفتار با شخص‌ اعمی‌ (کور) به‌ نوعی‌ برخورد کردند، خداوند روش‌ پیامبر (ص‌) را ملامت‌ نمود.

سوره عبس‌ درباره پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نازل نشده و این دیدگاه به دلایل زیادی از جمله عصمت‌ انبیاء در قرآن‌، نیاز به وثوق‌ و اطمینان‌ مردم به انبیاء و این که عدم‌ عصمت‌ انبیاء مستلزم‌ تناقض‌ است‌ مورد اعتناء و اعتبار نیست.

ادامه مطلب...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

کفالت پیامبر (ص) بر عهدة زبیر بن عبدالمطلب بوده است نه ابوطالب و شیعه در این زمینه دروغ می گوید.

جواب اجمالی:

 

این ادعا یقیناً مردود است و منابع معتبر تاریخی نظیر تاریخ الائمه و الملوک و سیرة ابن هشام و... بر کفالت ابوطالب اتفاق نظر دارند.

ادامه مطلب...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰