جواب تفصیلی: 

به این شبهه، در دو بخش پاسخ داده می‌شود؛ 

الف) شورا در زمان پیامبر اسلام ـ صلی‌الله‌ علیه و آله ـ . 

ب) شورا بعد از نبی اکرم ـ صلی‌الله‌ علیه و آله ـ . 

پاسخ بخش اول این است که: تمام مسلمانان با قاطعیت بر این اعتقاد هستند که نبی مکرم اسلام ـ صلی‌الله‌ علیه و آله ـ معصوم بوده و سخنان او برابر واقعیت و خواست خداوند متعال می‌باشد، زیرا اگر جز این بود خداوند پیروی بی چون و چرا از او را فرمان نمی‌داد. «ما ینطق عن الهوی ان هو الاّ وحی یوحی»[1]. پس فرمان پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) فرمان خداوند است و بر همه لازم است که از او پیروی کنند. 

عده‌ای از علماء اهل سنت می‌گویند: رأی اکثریت در امور اجتماعی، حاکم است تا آن‌جا که نبی اکرم ـ صلی‌الله‌ علیه و آله ـ خود باید از آن پیروی کند! استدلال این عده به آیه 159 سورة آل عمران است: «از رحمت خداست که تو نرم و گشاده‌رو با ایشان هستی که اگر جز این می‌بود و تو سخت و سنگین دل می‌بودی از کنار تو پراکنده می‌شدند، برای ایشان رحمت بخواه و با آنان مشورت کن و آنگاه که بر کاری عزم کردی بر خدا توکل کن ـ و انجام بده ـ خدا کسانی که بر او توکل دارند را دوست می‌دارد». 

در توضیح این آیه بیان می‌شود که: اگر چه این آیه به پیامبر ـ صلی‌الله‌ علیه و آله ـ دستور می‌دهد که با یاران خود مشورت کند ولی صریحاً اعلام می‌کند که پیامبر ـ صلی‌الله‌ علیه و آله ـ محکوم به پیروی از رأی اکثریت نمی‌باشد، یعنی پیامبر ـ صلی‌الله‌ علیه و آله ـ پس از مشورت نیز می‌تواند نظر خود را عمل کند چرا که می‌فرماید: «با آنان مشورت کن و آن‌گاه که خود به کاری عزم کردی بر خدا توکل کن و انجام بده و ... » 

و حال آن‌که  اگر نظر دیگران لازم الاجرا بود می‌بایست چنین می‌فرمود «آن‌گاه که رأی مردم بر چیزی قرار گرفت تو نیز آن را قبول کن و انجام بده». 

به اضافه در تاریخ نیز شواهدی موجود است که بر خلاف این نظریه می‌باشد از جملة آن‌ها مسئلة صلح حدیبیه است که پیامبر اسلام ـ صلی‌الله‌ علیه و آله ـ با شرایطی ویژه با قریش صلح کرد، در حالی که مسلمانان از این صلح ناخشنود و ناراحت بودند.[2] 

حال سؤالی مطرح می‌شود که پس منظور از مشورت پیامبر ـ صلی‌الله‌ علیه و آله ـ با مردم چیست؟ در جواب می‌توانیم بگوئیم که مشورت‌های ایشان تدبیری بود که بدینوسیله هم به نظر مردم احترام و ارج گذارد و هم عقل و اندیشه‌ها را در راه پیشرفت اسلام به کار می‌انداخت و هم جلو قسمتی از کارشکنی های برخی از سران قوم گرفته می‌شد. زیرا همین اندازه که طرف مشورت قرار می‌گرفتند خود را در کارها سهیم می‌دیدند. 

در پاسخ بخش دوم بیان می‌شود که: چون پیامبر ـ صلی‌الله‌ علیه و آله ـ چشم از جهان فرو بست عده‌ای از صحابه در سقیفة بنی ساعده گرد آمدند و خلیفه بعد از رسول خدا ـ صلی‌الله‌ علیه و آله ـ را انتخاب کردند، انتخاب چهار خلیفه از اهل سنت (ابوبکر، عمر، عثمان، علی ـ علیه السلام ـ ) یکسان نبود، چرا که ابوبکر با بیعتی دو مرحله‌ای در سقیفه و مسجد النبی انتخاب شدو عمر به وصیت خلیفه اول روی کار آمد، ولی انتخاب عثمان نتیجه شورایی بود که عمر آن را تشکیل داده بود، علی ـ علیه السلام ـ بوسلیة عموم مردم به رهبری برگزیده شد. 

در جریان سقیفة بنی ساعده عدة زیادی از صحابه خصوصاً بنی‌هاشم از بیعت کردن با ابوبکر خودداری کردند، امام علی ـ علیه السلام ـ نیز از بیعت خودداری نمود. 

به هر حال ابوبکر زمام امور را در دست گرفت، آن هم به کمک عمربن خطاب، در صورتی که در این کار بسیاری از صحابه نادیده گرفته شدند و چند سال پس از این جریان عمربن خطاب صریحاً اعلام کرد که ابوبکر بدون مشورت و بی حساب به خلافت منصوب گردید. طبری نقل می‌کند که: «عمر روزی بالای منبر قرار گرفت و گفت: شنیده‌ام کسی از شما گفته است: اگر عمر بمیرد من با فلانی بیعت می‌کنم کسی مغرور نشود زیرا «ان بیعة ابی‌بکر کانت فلتة» بیعت با ابوبکر بی مشاوره و بی حساب بوده است وخداوند شر آن را نگاه‌ داشت»[3]. 

یکی از عجیب‌ترین کارهایی که در زمان ابوبکر به وسیلة وی صورت گرفت تعیین خلیفه، پس از خود بود. 

زیرا بنا به گفتة اهل سنت، پیامبر ـ صلی‌الله‌ علیه و آله ـ چنین کاری نکرده بود، پس چگونه کار ابوبکر مشروع بود؟

یعقوبی می‌گوید: «ابوبکر در نامه‌ای عمر را چنین به خلافت منصوب کرد «با سپاس خداوند من عمر بن خطاب را به عنوان جانشین خود بر شما منصوب کردم، پس اطاعت نمایید و ...»[4] 

طبری و ابن ابی الحدید[5] هم این جریان را نقل می‌کنند. 

عده‌ای از صحابه با این انتخاب به مخالفت برخاستند. ابن اثیر در الکامل و ابن ابی‌الحدید در شرح نهج البلاغه[6] نقل می‌کنند که طلحه مخالفت خود را از این انتخاب ابوبکر در میان گذاشت، ولی ابوبکر به آن اعتنا نکرد. 

امام علی ـ علیه السلام ـ نیز این انتخاب را با شگفتی چنین بیان می‌کند: «وقتی نفر اول زمانش سپری شده، خلافت را به پسر خطاب سپرد. شگفتا او که در حیات خود از مردم می‌خواست عذرش را بپذیرند و او را از خلافت معذور دارند ولی خود به هنگام مرگ عروس خلافت را برای دیگری کابین بست! چه عجیب هر دو به نوبت از خلافت بهره‌ گرفتند، ابوبکر خلافت را در اختیار کسی قرار داده که آکنده از خشونت، سختگیری، اشتباه و پوزش طلبی بود. 

بدون شک علی ـ علیه السلام ـ از این انتخاب راضی نبوده است. ولی به خاطر مصالح مسلمین صبر نمود، عمر نیز پس از ده سال و اندی خلافت بنابه عللی دست به تشکیل شورایی زد که سرنوشت خلافت پس از او را تعیین کند. شورایی که علی ـ علیه السلام ـ از تشکیل آن می‌نالد و از دستاورد آن به خدا پناه می‌برد و می‌فرماید «فیالله و للشوری»[7] عمر اعضای شورا را طوری انتخاب کرده بود که به انتصاب نزدیکتر بود تا شورا. زیرا از همان اول مشخص بود که به پیروزی فردی غیز از امام علی ـ علیه السلام ـ منجر می‌شود. 

پس از اتمام این مباحث مشخص می‌شود که مطرح کردن اجماع و شورا دسیسه‌هایی جهت غصب خلافت امام علی ـ علیه السلام ـ  بود و در حقیقت در تعیین هیچ کدام از خلفاء شورا، به معنی واقعی نبود. 

 «والسّلام» 

 


--------------------------------------------------------------------------------

[1] . سورة نجم، آیة 53. 

[2] . السیرة النبویه، ابن هشام، انتشارات دارالعلم بیروت، ج 3، از صفحة 321 به بعد. 

[3] . تاریخ طبری، ج 4، از ص .182 تا  1823، به نقل از سیره نبویه ابن هشام از ابن اسحاق. 

[4] . تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، انتشارات علمی و فرهنگی، ج2، ص 17. 

[5] . تاریخ طبری، ج2، ص 618 و شرح ابن ابی الحدید، ج6، ص 11. 

[6] . کامل ابن اثیر، ج 2، ص 425 و شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج6، ص 12. 

[7] . نهج البلاغه، خطبة 3.